به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» حمزه کاظمیان، نویسنده و مدرس دانشگاه/// خودکشی در دیشموک نقش خودشکوفایی در دیگر جوامع پیشرفته و به عنوان فرا نیاز از نیازهای مازلو را بازی میکند، مسئله خودکشی با یک نگاه ایدهآلیسم و چیدمان تصورات ذهنی و تحلیلهای منطقی مردم محلی، فعالان فرهنگی و مسئولین درست نمیشود، این مسئله یک واقعیت اجتماعی است که با تحلیل رفتارها در کنش با محیط اجتماعی فرد و اثرات این رفتارها و نگرش جوانان و نوجوانان در منطقه آن هم به صورت میدانی و عملیاتی حل میشود نمی توان بهطور مستقیم فضای مجازی، نگرش خانوادهها، سیاستهای دولت، فرهنگ حاکم، مشکلات اقتصادی، سطح سواد، موقعیت جغرافیایی، وراثت یا دیگر عوامل را بدون کارشناسی و انجام پژوهش علت خودکشی در دیشموک دانست.
برای هر شخصی که دچار افسردگی و موفق به خودکشی میشود ممکن است چندین عامل دخالت داشته باشند و شناخت و بررسی این عوامل کار سادهای نیست حتی روانشناسان و جامعه شناسان در این خصوص و راه حل پیشگیری آن به نتیجه و نظر واحدی نرسیده اند. شناخت عوامل و تحلیل آنها توسط مسئولین و جامعه محلی کاری هزینه_ بیفایده است، شاید تا اینجا متن که مطالعه کردید سوال برای شما پیشآمده باشد که راهکار چیست؟ این سوالی است که همه مردم دیشموک بهطور اخص و جامعه ایران بهطور اعم دنبال جواب آن هستند. بهاحتمال قوی اذهان ما به سمت علتها خواهد رفت تا به نتیجه و جواب سؤالمان برسیم. اما گویی این کار یک تسلسل ایجاد میکند.
شما روستایی را در نظر بگیرید که برای کنترل سیلاب نیاز به احداث یک سَد دارند، اهالی روستا باید فاکتورهای زیادی از شرایط آب وهوایی، پوشش گیاهی، نوع خاک و میزان سیلابی بودن منطقه را در نظر داشته باشند و بتوانند یک سَد مقاوم در برابر سیلاب احداث کنند. از طرفی فارغ از دانستن این فاکتورها یا علتهای سیلاب باید مهندسان و معماران و اهالی محلی بتوانند برای جلوگیری از نفوذ آب هر کدام یک یک پتروس فداکار باشند و سوراخهای سَد را بسته یا ترمیم کنند. بنا بر این نکته این مثال، پتروس بودن همه اهالی در جلوگیری از این سیلاب هست.
ادامه بحث را با خاطرهای که عنوان این نوشتار را رقم زده به اتمام می رسانیم.
دختری در فلان روستایی بیست سال سن دارد او در یک خانواده پرجمعیت اما تنها زندگی میکند به عقیدهای (کفایت : نام مستعار) یک گاو هم میتواند حالات روانی او را تغییر دهد و زندگی او را هدفمند کند. با بارها تلاش و گفتگو با مادر و پدر کفایت و همکاری آنها و دغدغههای مادرانه، کفایت خانم حاضر شد مشکلات و درد دل خود را به ما بعنوان مشاور بگوید.
وی از کوچک بودن و پوچ بودن دنیا صحبت را آغاز کرد از تمام بشر و خدای خودش شاکی بود و گویی تمام مشکلات دنیا روی سر او خراب شده است. کفایت میگوید زندگی من یک زندگی کسلکننده و کلیشهای است او میگوید از زمانیکه بهخاطر فشار اقتصاد بر خانواده ترک تحصیل کردهام در خدمت مادر و پدرم بودم، من دوره ابتدایی را بیشتر نگذرانده ام. البته عدم وجود مدرسه راهنمایی در روستا و مشکلات مهاجرتوبه شهر دیشموک یکی دیگر از دلیل های کفایت برای ترک تحصیل بود.
کفایت در خصوص اینکه روزانه چه کارهایی را انجام میدهد پاسخ داد صبح که از خواب بیدار میشوم مشغول شستن لباسها و ظروف و همچنین غذا درست کردن و سپس غذا دادن به گوسفندان و گاهی راهی کردن آنها تا چراگاههای اطراف روستا شده و بعدازظهر هم گاهی کمک مادرم طویله گوسفندان را جارو می زنم و گاهی به کارهای شخصی می پردازم.
وی در خصوص اینکه چرا ازدواج نکرده و آیا خواستگاری برای ایشان آمده است؟ پاسخ دادند که چه بگویم! خواستگار که زیاد آمد ولی (بخت مان بستهاست) یک اعتقاد محلی که رمالها از قدیم در ذهن افرادی که در کاری شکست میخورند و این شکست را یک عامل بیرونی و غیرقابلکنترل میدانستند قرار دادند و همچنان در بعضی از مناطق به این اعتقاد پایبند هستند.
این مسئله را با چند سوال دیگر باز کردم و ادامه داد برای باز کردن بخت و اقبال خود پیش یک (ملا) محلی رفتم و او گفته که یک نفر در کوچکی از روی حسادت بَند کفشی را گره زده و در کیف مدرسهای تو انداختهاست و باید آن بند را پیدا کنی تا مشکلات تو با باز کردن گِره آن حل شود. مسائل و سؤالات را به سمت ویژگیهای شخصیتی و روانی ایشان آورده ام. معرفی شخصیت برای ایشان کار دشواری بود چون معتقد بود او یک فرد بیهدف و بیهویت است که نه استقلالی در خانه دارد و نه در جامعه و حاضر نیست با موجودات ناچیز و نادان و بیارزشی که در اطراف خود (منظور همان اهالی روستا بود) ارتباطی داشته باشد اغلب دوست دارد در تنهایی خود و خیالبافی بپردازد او در ادامه مباحث بیان کرد، چند مرتبه ای فکر خودکشی به سرم زد، معمولاً پساز فصل درو گندم و جو و اوایل پاییز بود. البته ناموفق بودم، با مراقبت و تعقیب مادرم که دنبال من آمده بود مرا نجات داد و طناب را پاره کرد. البته در جواب اینکه چرا به مشاور یا روانپزشک مراجعه نکردید؟ جواب دادند که به خاطر حرف های مردم و اینکه خبر در روستا بپیچد که کفایت دیوانه شد یا برچسب های دیگر.
در جمعبندی مباحث مسئله ی هدف زندگی را بیشتر باز کردم و به اهمیت موضوع ازدواج و تشکیل خانواده و استقلال فرد و موضوع شغل و ایجاد هدف در زندگی رو به آینده و جلو، پی بردم ایشان هم حاضر به ازدواج بهعنوان راه برون رفت هستند ولی در بیان آن با خانواده بخصوص برادران و پدر خود احساس شرم دارد. همچنین ایشان حاضر به پرورش یک گاو بهعنوان منبع درآمدی خود و مشغول شدن و کسب درآمد مستقل برای آینده خود بودند و نگران از اینکه هیچ گونه حساب بانکی و پس اندازی ندارند و گاهی بصورت ملتمسانه از مادرش پول می گیرد. البته ایشان چندباری اقدام به رفع این مشکل و راهحلی برای برون رفت از این افسردگی و این افکار وبیهدفی در زندگی انجام دادهاند اما به قول خودشون به درب بسته خوردند و خودشان را در انجام این کار ناتوان میدانند همان چیزی که روانشناسان (درماندگی آموختهشده) نامیده اند.
صحبتهای بنده با کفایت خانم مرا متأسف از برخی رفتارهای اجتماعی و خانوادگی و مهمتر از همه عدم توجه دولتمردان به مسئله ازدواج جوانان و اشتغال آنها کردهاست با حضور نهاد پیشرفت و آبادانی (بنیاد علوی) دردیشموک انتظارات بیشتری از مسئول فرهنگی این نهاد میرود که توجه ویژهای به جوانانی که به دلیل مشکلات اقتصادی قادر به ازدواج کردن نیستند و ایجاد مشاغل خانگی در روستاهای بخش داشته باشند.
«من بهخاطر تو زندهام، اگر تو به من توجه کنی بهخاطر تو هم که شده من زندگی سختم را با محبتهای تو ادامه خواهم داد» این متن زبان بیزبان فرزندان این منطقه به خانواده ها است.